نقش من بر برف
روی گورپشته کوهی پیر آنجا که شاید روزگاری پر غرور کوهی بر ستیغش بام دنیا بود ایستادم زیر پایم فرشی از برف سپید پوشیده- بر فرازم دوخته نقشی از ابر روی مخمل نیلی.
گور پشته زخمی از صد تازیانه برف- باران-باد وتیغ آفتاب هرروزی وجفای تگرگان زمستانی و هم اکنون برویش برف- همان قدر سرد که یک گور قدیمی همین جایی که روزی بر فرازش بام دنیا بود.
بروی شیب گور آن بزرگوار بر ستیغش بام دنیا ندانستم چگونه شد که خوابیدم پر از لذت ز نرمای سفید برف های زیرم بمانده جای پشت من به برف و جای رویم در آسمان...همان لحظه شدم کوه و ستیغم بام دنیا شد.