قوه تخیلم به نحو هولناکی قوی شده.آنقدر که وقتی از رویای کس دیگری بودم باز می گردم دچار این تردید میشوم که آیا من در رویای آن دیگری میزیم یا آن دیگری در رویای من ؟
این من را با زحمت و مرارت بسیار نگه دا شته ام .لحظه ای غفلت همان و گم شدن وبی هویت شدن همان .آنگاه باید از هیچ از عدم برای خودم هویتی بسازم .عاریه ای از خیالات کودکی –داستان های خوانده و نخوانده و حتی سریال های غیر قابل تحمل تلویزیون.
نمی دانم حالم را استحاله بنامم یا باید بگویم نوستالوژی خود محور تا حمل بر جنونم نشود
ولی نه ...من دیوانه ام.
شاید هم نویسنده شده ام مگر نویسنده چه می کند جز فراموش کردن خود ودر قالب دیگری با هویت و نژاد و ملیت در زمان و مکانی دیگر فرو رفتن و انگاه رویداد ها را به قلم سپردن. من تنها این فقره آخر را مرتکب نمیشوم...تنها به انجام این یکی مختارم .